|
|
کیفیت زیارت از راه دور
|
سلام / امام صادق (ع) در خصوص نحوهی زیارت امام حسین(ع) از راه دور چنین میفرمایند: «به بالاى بام خانهات برو. سپس به راست و چپ، توجّه کن و آن گاه، سرت را به سوى آسمان، بالا ببر و به سوى قبر حسین علیه السلام رو کن و بگو: «السَّلامُ عَلَیک یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیک و رَحمَهُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ؛ سلام بر تو، اى ابا عبد اللّه! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد». برایت، یک زیارت نوشته مىشود و زیارت، [معادل] یک حج و عمره است».(کافی، کلینی، ج ۴، ص ۵۸۹) ۱ ـ آبا برای این نحوه زیارت نمودن، حتماً باید بالای بام منزل خودمان برویم؟ در صورتی که در مقطع کنونی، اکثر افراد، آپارتماننشین هستند و رفتن به پشت بام، سیر مراحل اجازه از مدیر ساختمان و امثالهم را دارد؟ ۲ ـ آیا میتوان به جای پشت بام منزل خودمان، به پشت بام منزل کسی دیگر، با رضایت آن فرد رفت؟ ۳ ـ آیا کفایت میکند به جای پشت بام رفتن، زیر آسمان باشیم و سلام دهیم؟ ۴ ـ حال در آن موقعیت، از کجا بدانیم در این بالای بلندی، قبر امام کدام سمت میباشد که سلام بدهیم؟ ۵ ـ آیا در داخل منزل نمیشود به این کیفیت سلام داد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باسمه تعالی
سلام علیکم اصل حدیث، چنین است که امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «یا سَدیرُ، تَزورُ قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام فی کُلِّ یَومٍ؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! لا، قالَ: فَما أجفاکُم! قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ جُمعَهٍ؟ قُلتُ: لا. قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ شَهرٍ؟ قُلتُ: لا. قالَ: فَتَزورونَهُ فی کُلِّ سَنَهٍ؟ قُلتُ: قَد یَکونُ ذلِکَ. قالَ: یا سَدیرُ، ما أجفاکُم لِلحُسَینِ علیه السلام! أما عَلِمتَ أنَّ للّهِ عَزَّ وجَلَّ ألفَی ألفِ مَلَکٍ شُعثٍ غُبرٍ یَبکونَ ویَزورونَ لا یَفتُرونَ، و ما عَلَیکَ یا سَدیرُ أن تَزورَ قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام فی کُلِّ جُمعَهٍ خَمسَ مَرّاتٍ وفی کُلِّ یَومٍ مَرَّهً؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداکَ! إنَّ بَینَنا و بَینَهُ فَراسِخَ کَثیرَهً. فَقالَ لی: اصعَد فَوقَ سَطحِکَ، ثُمَّ تَلتَفِتُ یَمنَهً ویَسرَهً، ثُمَّ تَرفَعُ رَأسَکَ إلَى السَّماءِ، ثُمَّ انحو نَحوَ القَبرِ، و تَقولُ: السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیکَ و رَحمَهُ اللّهِ وبَرَکاتُهُ، تُکتَبُ لَکَ زَورَهٌ، وَ الزَّورَهُ حُجَّهٌ و عُمرَهٌ. قالَ سَدیرٌ: فَرُبَّما فَعَلتُ فِی الشَّهرِ أکثَرَ مِن عِشرینَ مَرَّهً. (کافی، محدث کلینی، جلد ۴، صفحهی ۵۸۹) ترجمه: امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «اى سَدیر! قبر حسین (علیهالسلام) را در هر روز، زیارت مىکنى؟». گفتم: فدایت شوم، نه! فرمود: «چه قدر جفاکارید!». فرمود: «او را هفتهاى یک بار، زیارت مىکنید؟». گفتم: نه. فرمود: «در هر ماه، چه طور؟». گفتم: نه. فرمود: «در هر سال، چه؟». گفتم: گاه، چنین مىشود. فرمود: «اى سَدیر! چه قدر به حسین (علیه السلام) جفا مىکنید! آیا نمىدانى که خداى عزوجل، دو هزار هزار فرشته پریشان غبارآلود دارد که مىگِریند و زیارت مىکنند و خسته نمىشوند. چه مىشود اى سَدیر که قبر حسین (علیه السلام) را در هر هفته، پنج بار و در هر روز، یک بار، زیارت کنى؟». گفتم: فدایت شوم! میان ما و او فرسنگها راه است. امام (علیه السلام) به من فرمود: «به بالاى بام خانهات برو. سپس به راست و چپ، توجّه کن و آن گاه، سرت را به سوى آسمان، بالا ببر و به سوى قبر حسین (علیه السلام) رو کن و بگو: «السَّلامُ عَلَیکَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیکَ و رَحمَهُ اللّهِ و بَرَکاتُهُ؛ سلام بر تو، اى ابا عبدالله! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد!». برایت، یک زیارت نوشته مىشود و زیارت، [معادل] یک حج و عمره است». [پس از آن،] گاه در یک ماه، بیش از بیست بار، آن را به انجام مىرساندم. اما جواب سؤالهای شما بر طبق این روایت شریف: جواب ۱: گویا منظور حضرت، هر مکان مرتفعی است که زیر آسمان باشد. با این حساب، آپارتماننشینها اگر بخواهند به این دستور عمل کنند، باید به پشت بام مجتمع مسکونی بروند. جواب ۲: اینطور به نظر میرسد که «خانهی خود» موضوعیت نداشته باشد و از هر جای مرتفع که زیر آسمان باشد، بتوان این دستور را اجرا نمود. اگر این را بپذیریم، میتوان از بام خانهی دیگران ـ اگر رضایت داشته باشند ـ برای انجام این دستور عبادی، استفاده کرد. جواب۳: اینطور به نظر میرسد که اگر در جای مرتفع و زیر آسمان باشد، کفایت کند و لازم نیست حتماً «پشتِ بام» منزل مسکونی باشد. جواب ۴: میتوانید از ابزار جدید مانند قطبنما استفاده کنید. ولی اگر ممکن نبود، به هر سمتی که احتمال بیشتر میدهید بایستید و رجاءاً (= به امید این که به سمت قبر شریف باشید،) سلام بدهید. جواب ۵: از آنجا که داخل منازل، جای مرتفعی که زیر آسمان باشد، نیست، این دستور را نمیشود از داخل منزل انجام داد، مگر این که درخت بلند یا ستون بلندی در حیاط منزل باشد که بتوان از آن بالا رفت.
موفق باشید حاج فردوسی
منبع : http://nashreslam.blogfa.com/post/6
:: برچسبها:
حاج فردوسي,
منهاج فردوسيان,
قرآن,
عرفان,
اسلام ناب,
تشيع خالص,
سير و سلوک,
سير الي الله,
معرفت,
معرفة الله,
قاضي,
علامه طباطبايي,
علامه طهراني,
منهاجي,
نقد منهاج فردوسيان,
اشکالات منهاج فردوسيان,
اشکال حاج فردوسي,
ظهور,
امام زمان,
امام عصر,
بهجت,
آيت الله بهجت,
سيد هاشم حداد,
پناهيان,
محمد شجاعي,
مرکز نشر,
آيت الله,
تصوف,
صوفي,
رسم الخط,
قرآن,
القرآن العظيم,
القرآن العزيز,
القرآن المجيد,
رسم الخط حاج فردوسي,
رسم الاملاء,
|
|
نوشته شده توسط دانیال اصغری در پنج شنبه 16 آذر 1396 |
|
|
|
|
جمله کوتاه
|
از جمله نکاتی که از حاج فردوسی آموختم این است که انسان باید محبّت دنیا را از دل بیرون کرده و عشق به حیات جاودانه را در خود زنده کند.
:: برچسبها:
حاج فردوسي,
منهاج فردوسيان,
قرآن,
عرفان,
اسلام ناب,
تشيع خالص,
سير و سلوک,
سير الي الله,
معرفت,
معرفة الله,
قاضي,
علامه طباطبايي,
علامه طهراني,
منهاجي,
نقد منهاج فردوسيان,
اشکالات منهاج فردوسيان,
اشکال حاج فردوسي,
ظهور,
امام زمان,
امام عصر,
بهجت,
آيت الله بهجت,
سيد هاشم حداد,
پناهيان,
محمد شجاعي,
مرکز نشر,
آيت الله,
تصوف,
صوفي,
رسم الخط,
قرآن,
القرآن العظيم,
القرآن العزيز,
القرآن المجيد,
رسم الخط حاج فردوسي,
رسم الاملاء,
|
|
نوشته شده توسط دانیال اصغری در پنج شنبه 16 آذر 1396 |
|
|
|
|
انتقاد بر سختنویسی و الف دعایی
|
به نام بالاسری
سلام حاجی ای چیزای که مینویسید: بداراد و کناد و از اینا، اینا ینی چی؟ یه کم زیر سیکل بگید، شاد مام حالیمون شد. با سایتتون که حال میکنیم به مولا. نوکرتیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باسمه تعالی
سلام علیکم سعی من بر آسان نویسی است ولی چون بیشترِ مطالب، دارای عمق است، موهمِ سختنویسی است. به عبارت ساده، چون اکثر مطالبی که در جوابها نوشته میشود، عمیق است، هر چند تلاش میکنم از کلمات و عبارات ساده، روان و قابل درک عوام استفاده کنم، ولی باز هم انتقال معانی، به دشواری صورت میگیرد. پس توصیه میشود، هر مطلب را بیش از یک بار و با آرامی و متانت، مطالعه نمایید تا به عمق مطالب رسیده و بهرهی کامل بردارید. در ادبیات فارسی، مقرر است که هر گاه فعل ماضی، بخواهد تبدیل به فعل دعایی شود، قبل از حرف آخرش، الفی افزوده میشود. به این الف، «الف دعایی» گفته میشود. پس کسی که بخواهد دقیق بنویسد، باید فعل ماضی و فعل دعاییاش فرق داشته باشد. فعل ماضی، دلالت بر انجام شدن فعل در گذشته دارد، در حالی که فعل دعایی، دلالت بر تقاضای انجام شدن فعل در آینده میکند. به این مثال توجه کنید: کسی که در اینجا درختی بکارد، از میوهاش استفاده کند. (اِخبار از این که هر گاه کسی، درختی در اینجا بکارد، از میوهاش استفاده خواهد کرد). کسی که در اینجا درختی بکارد، از میوهاش استفاده کناد. (انشاء دعاست به معنی این که خدایا هر کس در اینجا درختی بکارد، چنان کن که از میوهاش استفاده نماید). مثال دیگر: هر کس به این فقیر کمک کند، خدایش در روز قیامت، هزار برابر ثواب دهد. (خبر دادن است از این که هر کس به این فقیر کمک کند، خدای تعالی در روز قیامت، به او هزار برابر ثواب خواهد داد) هر کس به این فقیر کمک کند، خدایش در روز قیامت، هزار برابر ثواب دهاد. (دعاست، به این معنی هر کس به این فقیر کمک کند، امید است و آرزو میکنیم که خدای تعالی، هزار برابر در قیامت، ثوابش بدهد).
موفق باشید حاج فردوسی
:: برچسبها:
حاج فردوسي,
منهاج فردوسيان,
قرآن,
عرفان,
اسلام ناب,
تشيع خالص,
سير و سلوک,
سير الي الله,
معرفت,
معرفة الله,
قاضي,
علامه طباطبايي,
علامه طهراني,
منهاجي,
نقد منهاج فردوسيان,
اشکالات منهاج فردوسيان,
اشکال حاج فردوسي,
ظهور,
امام زمان,
امام عصر,
بهجت,
آيت الله بهجت,
سيد هاشم حداد,
پناهيان,
محمد شجاعي,
مرکز نشر,
آيت الله,
تصوف,
صوفي,
رسم الخط,
قرآن,
القرآن العظيم,
القرآن العزيز,
القرآن المجيد,
رسم الخط حاج فردوسي,
رسم الاملاء,
|
|
نوشته شده توسط دانیال اصغری در 18 مهر 1396 |
|
|
|
|
دو سؤال در رابطه با استادان منهاج فردوسیان (علیهمالسلام)
|
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم ١. آیا استاد حاضر (ارواحنا فداه) منهاجی است، یا به خاطر سِمت و جایگاه استادی، از منهاجی فراتر است؟ ٢. آیا در شأن منهاجی هست که بعد از گفتن نام استادان منهاج فردوسیان (علیهم السلام)، جملهی «ارواحنا لتراب مقدمه الفداء (ارواح ما فدای خاک پایش)» را بگوید؟ همچنین بوسیدن پای آنان (علیهم السلام). به امید همسایگی در فردوس اعلی ان شاء الله.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باسمه تعالی
سلام علیکم جواب ۱: این سؤال، ارزش تربیتی و عملی ندارد ولی از جهت باز شدن دیدگاه، عرض میکنم: اصل در این عالم و همهی عوالم هستی، خدای تعالیست. سپس در مرتبهی بعد، نوامیس دهر قرار دارد، یعنی قانونهای تکوینی و تشریعی خداوندگار. سپس برای ابلاغ این قانونها به انسانها، مردانی پاکسرشت را برگزیده که به مناسبت جایگاهشان به رسول و نبی و وصی، نامبردار میشوند. پس اصل اول، خداست و اصل دوم، قانونهای خداست (دین) و اصل سوم، انبیاء و اوصیاء (علیهمالسلام) هستند و در رتبهی آخر، اهل ایمان و عمل صالح هستند، یعنی کسانی که به قانونهای خدای تعالی که انبیاء و اوصیاء (علیهمالسلام) آوردهاند، ایمان میآورند و عمل مینمایند. و منافق (صاحبِ اقرار ظاهری و انکار قلبی) و کافر (صاحبِ انکار ظاهری و قلبی)، هیچ جایگاه و ارزشی در نظام هستی ندارند. این رتبهبندی، از فحوای آیات و روایات به دست میآید و در حالت تعارض، اصل متأخر، فدای اصل متقدم میشود. به عبارت ساده، هر جا امر دایر شود بین این که خدا بماند یا دین خدا، دین خدا فدای ذات خدا میشود. هر جا امر دایر شود بین این که دین خدا بماند یا رسول و نبی و وصی، رسول و نبی و وصی، قربانی میشود تا دین خدا بماند. هر جا امر دایر شود که رسول و نبی و وصی بماند یا اهل ایمان، اهل ایمان فدا میشوند تا رسول و نبی وصی بماند. و هر جا امر دایر شود که مؤمن بماند یا منافق و کافر، باید منافق و کافر، فدای مؤمن شوند. پس هر گاه منهاج فردوسیان را واضحات و مسلّمات شیعهی اثنیعشریه بدانید (چنان که ما میدانیم) و شیعهی اثنیعشریه را فرقهی ناجیه و اسلام اصیل بدانید (چنان که ما میدانیم)، باید معتقد شوید که انبیاء و اوصیاء (علیهم صلوات الله اجمعین) افتخارشان به منهاجی بودنشان است. البته این سخن، بر لجوجی که اصرار دارد بدون دلیل، «منهاج فردوسیان» را فرقهی ضالّه و عرفان کاذب بخواند، بسی سخت و سنگین است وَ إنّها لَکبیرهٌ إلا علی الخاشعین. جواب ۲: جملهی «ارواحنا لتراب مقدمه الفداء» اگر به معنی تحت اللفظیاش باشد یعنی «روح ما فدای خاک پایش باد»، درست نیست و خارج از شأن منهاجی است؛ به این صورت که آن حضرت، از راه خاکیای عبور کنند و اثر کفش یا پایشان بر زمین بماند و روح ما، به احترام آن خاکی که کف کفش یا کف پای مبارکشان بر آن گذاشته شده، از بدن مفارقت کند. ولی این جمله، نباید به معنی تحت اللفظیاش ترجمه شود، بلکه باید اینگونه معنیاش کرد: روح ما در راه استقرار دولت حق به پیشوایی آن بزرگوار، فدا باد. به عبارت ساده، در راه استقرار «کلمهُ الله» در زمین و سرنگون کردن مستکبرین، در رکاب آن حضرت، شهید شویم. اگر به این معنی بگیریم، بسیار درست است و آرزوی خیلی خوبی است و دعای بسیار ارزشمندی خواهد بود. بوسیدن پای آن بزرگواران، بر طبق روایات معتبری که به دست ما رسیده، نهی شده است و اگر روزی، توفیق تشرّف به محضر باهر النور حضرت استاد حاضر (ارواحنافداه) دست دهد، اجازه نخواهند داد که پای مبارکشان را ببوسیم.
موفق باشید حاج فردوسی
:: برچسبها:
حاج فردوسي,
منهاج فردوسيان,
قرآن,
عرفان,
اسلام ناب,
تشيع خالص,
سير و سلوک,
سير الي الله,
معرفت,
معرفة الله,
قاضي,
علامه طباطبايي,
علامه طهراني,
منهاجي,
نقد منهاج فردوسيان,
اشکالات منهاج فردوسيان,
اشکال حاج فردوسي,
ظهور,
امام زمان,
امام عصر,
بهجت,
آيت الله بهجت,
سيد هاشم حداد,
پناهيان,
محمد شجاعي,
مرکز نشر,
آيت الله,
تصوف,
صوفي,
رسم الخط,
قرآن,
القرآن العظيم,
القرآن العزيز,
القرآن المجيد,
رسم الخط حاج فردوسي,
رسم الاملاء,
|
|
نوشته شده توسط دانیال اصغری در 18 مهر 1396 |
|
|
|
|
نقدی بر نقدهای آیت الله وحید خراسانی
|
در چند سال اخیر، سخنان گوناگونی از آیت الله شیخ حسین وحید خراسانی (حفظه الله) منتشر شده که حاوی انتقاد از فرد یا افراد «بیسواد» است. گویا انتقادهای پرشور و هیجانی ایشان از «بیسواد» که معمولاً با «غلط میکنی» و «چه غلطها» همراه است، ناظر به بیانات و فتاوای برخی علما و مراجع معظم تقلید باشد. در قسمتی از سخنان معظم له که در مورد عزاداری میباشد، آمده است: «وای بر آن کسانی که در این شعائر خدشه کنند. بیدار باشید. مردم ایران، بدانید کوچکترین کلمه که شعائر حسینیه را سست کند، کمر خاتم النبیین را میشکند. این عزاداریها، این سینهزنیها، این زنجیرزنیها، باید به حد اعلی حفظ بشه. مسأله بازیچه که نیست. این کلام کیه؟ «و ارحم الصرخه التی کانت لنا» این بیسوادهایی که غلط میکنند، میگویند: آهسته گریه کنید، امام ششمه، رئیس مذهبه، حدیث این حدیثه. فقیه کیه؟ فقهاء ور افتادند! فقیه، نائینیه! فقیه، بروجردیه! فقیه حائریه! فقیه اینانند که میگویند: سینه بزنید، زنجیر بزنید، خون هم جاری بشه، بشه! اینه فقیه! فقاهت اینه! آهسته گریه کن؟! این غلطها چیه؟! صیحه! صیحه یعنی چه؟ صیحه عبارته از شیون. صرخه چیه؟ صیحهی شدید، صرخه است. امام ششم میگوید: خدایا! ترحم کن بر آن شیونهایی که بر عزای ما، از این مردم سر میزند».
بر این فرمایشات پرشور، چند نقد وارد است که در این نوشتار، به بیان آن میپردازیم: نقد اول: این که ادعا میکنند: «کوچکترین کلمه که شعائر حسینیه را سست کند، کمر خاتم النبیین را میشکند» نیاز به اثبات دارد. یعنی باید آیه یا روایتی داشته باشیم که بتوان چنین ادعای بزرگی را به واسطهی آن، توجیه کرد. اگر قرار بود با کوچکترین کلمهای، کمر خاتم الانبیاء بشکند، انکار مشرکین نسبت به پیامبری ایشان و انکار قرآن کریم و انکار یگانگی حق تعالی و انکار معجزات باهرات آن جناب و غیره در زمان حضور ایشان و کتاب آیات شیطانی و سوزاندن قرآن کریم توسط کشیش صهیونیستی در این زمان، کمر ایشان را چنان میشکست که به صورت ذرات ملکولی در آید!! در صورتی که میفرمایند: «الْإِسْلَامُ یَعْلُو وَ لَا یُعْلَى عَلَیْهِ» (من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد ۴، صفحهی ۳۳۴، باب میراث أهل الملل) یعنی اسلام بالا میرود و چیزی بر آن برتری نمیگیرد. پس معنی ندارد که دین خدا و کمر پیامبر خدا، با رفتار و گفتار یک یا چند «بیسواد» بشکند. نقد دوم: روایتی که بیان میکنند، دلالتی بر استحباب و مطلوبیت «صرخه» یا فریاد و شیون ندارد. متن کامل روایت چنین است: عَنْ مُعَاوِیَهَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیهالسلام) وَ هُوَ فِی مُصَلَّاهُ فَجَلَسْتُ حَتَّى قَضَى صَلَاتَهُ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ یُنَاجِی رَبَّهُ فَیَقُولُ یَا مَنْ خَصَّنَا بِالْکَرَامَهِ وَ وَعَدَنَا الشَّفَاعَهَ وَ حَمَّلَنَا الرِّسَالَهَ وَ جَعَلَنَا وَرَثَهَ الْأَنْبِیَاءِ وَ خَتَمَ بِنَا الْأُمَمَ السَّالِفَهَ وَ خَصَّنَا بِالْوَصِیَّهِ وَ أَعْطَانَا عِلْمَ مَا مَضَى وَ عِلْمَ مَا بَقِیَ وَ جَعَلَ أَفْئِدَهً مِنَ النَّاسِ تَهْوِی إِلَیْنَا اغْفِرْ لِی وَ لِإِخْوَانِی وَ زُوَّارِ قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام الَّذِینَ أَنْفَقُوا أَمْوَالَهُمْ وَ أَشْخَصُوا أَبْدَانَهُمْ رَغْبَهً فِی بِرِّنَا وَ رَجَاءً لِمَا عِنْدَکَ فِی صِلَتِنَا وَ سُرُوراً أَدْخَلُوهُ عَلَى نَبِیِّکَ مُحَمَّدٍ ص وَ إِجَابَهً مِنْهُمْ لِأَمْرِنَا وَ غَیْظاً أَدْخَلُوهُ عَلَى عَدُوِّنَا أَرَادُوا بِذَلِکَ رِضْوَانَکَ فَکَافِهِمْ عَنَّا بِالرِّضْوَانِ وَ اکْلَأْهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ اخْلُفْ عَلَى أَهَالِیهِمْ وَ أَوْلَادِهِمُ الَّذِینَ خُلِّفُوا بِأَحْسَنِ الْخَلَفِ وَ اصْحَبْهُمْ وَ اکْفِهِمْ شَرَّ کُلِّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ وَ کُلِّ ضَعِیفٍ مِنْ خَلْقِکَ وَ شَدِیدٍ وَ شَرَّ شَیَاطِینِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ أَعْطِهِمْ أَفْضَلَ مَا أَمَّلُوا مِنْکَ فِی غُرْبَتِهِمْ عَنْ أَوْطَانِهِمْ وَ مَا آثَرُوا عَلَى أَبْنَائِهِمْ وَ أَبْدَانِهِمْ وَ أَهَالِیهِمْ وَ قَرَابَاتِهِمْ اللَّهُمَّ إِنَّ أَعْدَاءَنَا أَعَابُوا عَلَیْهِمْ خُرُوجَهُمْ فَلَمْ یَنْهَهُمْ ذَلِکَ عَنِ النُّهُوضِ وَ الشُّخُوصِ إِلَیْنَا خِلَافاً عَلَیْهِمْ فَارْحَمْ تِلْکَ الْوُجُوهَ الَّتِی غَیَّرَتْهَا الشَّمْسُ وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْخُدُودَ الَّتِی تَقَلَّبَتْ عَلَى قَبْرِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِ ع وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْعُیُونَ الَّتِی جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَهً لَنَا وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا وَ ارْحَمْ تِلْکَ الصَّرْخَهَ الَّتِی کَانَتْ لَنَا اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَوْدِعُکَ تِلْکَ الْأَنْفُسَ وَ تِلْکَ الْأَبْدَانَ حَتَّى تُرَوِّیَهُمْ مِنَ الْحَوْضِ یَوْمَ الْعَطَشِ فَمَا زَالَ ص یَدْعُو بِهَذَا الدُّعَاءِ وَ هُوَ سَاجِدٌ» (ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، صفحهی ۹۵، باب ثواب من زار قبر الحسین؛ کامل الزیارات، ابن قولویه، صفحهی ۱۱۷، الباب الأربعون دعاء رسول الله و علی و فاطمه و الأئمه لزوار الحسین؛ المزار الکبیر، ابن المشهدی، صفحهی ۳۳۵، الباب الاول، ما ورد فی فضل ابی عبد الله الحسین صلوات الله علیه و ثواب زیارته و الحث على ذلک) ترجمه: معاویه بن وهب میگوید: بر امام صادق (علیهالسلام) وارد شدم در حالی که ایشان در محل نمازشان بودند تا این که نمازشان تمام شد، پس شنیدم که با پروردگارشان مناجات کرده و فرمودند: ای کسی که ما را به کرامت، مخصوص داشتی … مرا و برادرانم را و زائران قبر ابیعبدالله الحسین (علیهالسلام) را بیامرز … پس رحم کن بر آن صورتهایی که خورشید، آن را تغییر داده و رحم کن بر آن گونههایی که بر قبر اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) میگردد و رحم کن بر آن چشمهایی که اشکهایش از روی رحمت بر ما جاری شده و رحم کن بر آن دلهایی که برای ما غمگین شده و آتش گرفته و رحم کن آن نالههایی را که برای ماست … پس همواره از این [نحوه] دعاها مینمود در حالی که در سجده بود. در کتاب «اصول استجماع منهاج فردوسیان» نوشتیم که یکی از ارکان استجماع قوانین عملی، طلب رحمت استاد برای انجامدهنده یا ترککنندهی کاری است. به عبارت دیگر، از هر آیه یا روایتی که مشتمل بر دعایی برای انجامدهندهی کاری باشد، میتوان به روشنی، قانون متناسب، استجماع نمود و حکم به استحباب آن عمل داد. به عنوان نمونه، در حدیث شریف آمده است: عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیهالسلام) قَالَ: «إِنَّ الشَّیطَانَ یغْرِی بَینَ المُؤْمِنِینَ مَا لَمْیرْجِعْ أَحَدُهُمْ عَنْ دِینِهِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِک اسْتَلْقَى عَلَى قَفَاهُ وَ تَمَدَّدَ، ثُمَّ قَالَ فُزْتُ. فَرَحِمَ اللهُ امْرَأً أَلَّفَ بَینَ وَلِیینِ لَنَا» (کافی، محدث کلینی، جلد ۲، صفحهی ۳۴۵) ترجمه: امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: به راستی که شیطان دشمنى میافکند میان مؤمنان تا بر نگردد یکیشان از دینش، و چون چنان کنند، به پشت بخوابد و خود را واکشد و سپس گوید: پیروز شدم. پس خدا رحمت کند کسی را که بین دو نفر از دوستان ما، الفت ایجاد کند. از این نحوهی بیان میفهمیم که ایجاد الفت و آشتی دادنِ دو مؤمن که با یکدیگر قهر کردهاند، مستحب است. اما یک استثناء دارد و آن، جایی است که ترحم، برای اثر باشد نه برای مؤثر. به عبارت ساده، هر گاه بفرمایند: «خدا رحمت کند کسی که فلان کار را انجام دهد» معلوم میشود انجام دادنِ آن کار، مستحب است. اما اگر بفرمایند: «خدا رحمت کند، فلان اثر را» معلوم میشود آن اثر، قهری است و نمیتوان عامدانه انجامش داد؛ و الا باید مؤثر و فاعل، مدح و ترحم میشد نه اثر و فعل. نیز معلوم میشود، فعل و اثر، از جنس کار فاعل و مؤثر نیست. برای روشن شدن مطلب، مثال میزنیم: هر گاه کسی روزه بگیرد، دهانش بوی بد میگیرد. پس هر گاه بفرمایند: رحمت خدا بر بوی بد دهان روزهدار؛ به این معنی نیست که بدبو کردن دهان روزهدار، مستحب است بلکه آن کاری که این اثر را دارد (روزه) مطلوب است و اثر قهری آن (بوی بد گرفتن دهان) نیز مورد ترحم است. اما از حدیث معاویه بن وهب، نمیتوان مستحب بودن فریاد کشیدن را نتیجه گرفت؛ زیرا ترحم (= طلب رحمت از خداوند) بر فاعل وارد نشده بلکه بر فعل، وارد شده است و فعل، میتواند قهری باشد. به عبارت ساده، فاعل (= کنندهی کار، انجام دهندهی کار) باید برای انجام کارش، اراده کند ولی اینطور نیست که هر کاری که انجام میگیرد، حاصل ارادهی شخص باشد. در این حدیث، امر به فریاد کشیدن نشدهایم بلکه هر گاه بر اثر گریهی زیاد، صدا به ناله و شیون بلند شود، اشکال ندارد و مورد ترحم است. یعنی نفرمودند: «وَ ارْحَمِ الصَّارِخینَ لَنَا» (خدایا فریادکنندگان برای ما را رحمت کن) بلکه طلب رحمت را بر روی فعل و اثر و نتیجه بردهاند و میفرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْکَ الصَّرْخَهَ الَّتِی کَانَتْ لَنَا» یعنی آن نالهای که برای ما میجوشد و ناخواسته از نهاد غمگین و گریان بر مصائب سید الشهداء (علیهالسلام) بلند میشود را مورد رحمت خود قرار بده. از عبارتهای قبل از این عبارت نیز همین استفاده میشود. یعنی آنجا که میفرماید: «فَارْحَمْ تِلْکَ الْوُجُوهَ الَّتِی غَیَّرَتْهَا الشَّمْسُ» به این معنی نیست که مستحب است صورت را در مقابل نور خورشید نگه داریم تا تغییر رنگ پیدا کند و در راه اهل بیت (علیهمالسلام) برنزه شود! بلکه در اثر حرکت در طول روز و در آفتاب، رنگ صورت، تغییر میکند. و آنجا که میفرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْعُیُونَ الَّتِی جَرَتْ دُمُوعُهَا رَحْمَهً لَنَا» به این معنی نیست که مستحب است اشک بریزیم بلکه اشک، خودش میریزد و نمیتوان با فشار و اختیار، کاری کرد که اشک، جاری شود. یا آنجا که میفرمایند: «وَ ارْحَمْ تِلْکَ الْقُلُوبَ الَّتِی جَزِعَتْ وَ احْتَرَقَتْ لَنَا» به این معنی نیست که مستحب است قلب را به جزع واداشت و آن را سوزانید؛ زیرا امکان ندارد که کسی با اختیار خودش، جگرش را بسوزاند. بلکه سوختن جگر و غمگین شدن قلب، در اثر توجه به مصیبتهای وارده بر اولیای الهی است. یعنی کاری که از دست ما بر میآید، توجه به مصائب آن بزرگواران است که بر اثر آن، قلبمان میسوزد و غمگین میشود. نقد سوم: در نظر عقلاء و همچنین از لحاظ روانشناسی، هر گاه کسی به چیزی مشهور باشد، سپس آن چیز را به کلی نفی کند یا استادان آن چیز را فقط از میان مردگان معرفی نماید، به معنی نفی تمام مدعیان و اثبات خود است. به عنوان مثال: هر گاه کسی که شرح لمعه تدریس میکند، اظهار کند که مدرسان شرح لمعه، از بین رفتهاند و مدرس حقیقی، فلانی و فلانی و فلانی بودند که سالها پیش، به رحمت الهی رفتهاند؛ نشان از این دارد که گوینده، میخواهد خودش را اثبات کرده و دیگر مدرسان شرح لمعه را ساقط نماید. مثال دیگر: هر گاه داور فوتبال که سالیانی است مشهور به داوری میباشد، ادعا کند که داوران حقیقی از بین رفتهاند و داوران حقیقی، فلانی و فلانی بودند که مُردند، به زبان بیزبانی میخواهد داوران زندهی دیگر را نفی کرده و خودش را اثبات نماید. آیا این که معظم له میفرمایند: «فقیه کیه؟ فقهاء ور افتادند!» از همین باب است؟! یا منظور دیگری در پشت این سخنان دارند؟ آیا میخواهند بفرمایند: فقها، نائینی و بروجردی و حائری بودند که رفتند و «من» که هستم؟ و بقیهی صاحبان رساله و متصدیان مقام افتاء، «بیسواد» هستند؟ نقد چهارم: همچنان که صوفی، شخص خاص نیست بلکه جریان فکری خاصی است؛ فقیه نیز شخص خاصی نیست بلکه جریان فکری خاصی است. پس کسی که به جریان «صوفیه» تمایل دارد، به همان میزان، صوفی است و کسی که به جریان «فقاهت» تمایل دارد، به همان مقدار، فقیه است. با این نگرش، برخی افراد که مشهور به مبارزه با صوفیه هستند، در عمل، صوفی میباشند؛ هر چند خودشان خبر نداشته باشند و نیز، برخی افراد که مشهور به فقیه هستند، خارج از دایرهی فقاهت هستند، هر چند خودشان متوجه نباشند. به عبارت ساده، نباید بگوییم آقای الف، فقیه است، پس فقاهت را با او بسنجیم؛ بلکه باید فقاهت را تعریف کنیم و سپس هر کس، به هر مقدار از ملاکهای فقاهت برخوردار بود، به همان مقدار، فقیه است. مثلاً یکی از ملاکهای فقاهت، رسیدن به «حکم الله» و «امر مولا» است تا جایی که امکان دارد، بدون تحمیل سلیقهی شخصی. یعنی بر عکس بساط عرفا و صوفیه که پر از توجیه و تأویل و تحمیل خواستههای دل بر آیات و روایات است، در بساط فقاهت، اصرار بر این است که دین خدا، آلوده به هواجس نفسانی فقیه نشود و خواستههای عاشقانه و عارفانه و احساساتش، دخالتی در تنظیم فتوا نداشته باشد. اگر کسی این ملاک را قبول نداشته باشد و به زبان بگوید یا در عمل نشان دهد که احساسات تند خود را در استخراج احکام الهی، دخالت میدهد، فقیه نیست هر چند میلیونها مقلد داشته باشد و نامش در رأس سیاههی فقها و مراجع جای گیرد. پس لازم است به جای مشخص کردن «فقیه»، به مشخص کردن ملاکهای «فقاهت» پرداخته شود و ما این کار را در مورد صوفیه انجام دادیم. یعنی نخست، تصوف را تعریف کردیم و سپس با اطمینان کامل، اعلام نمودیم هر کس با هر عنوان و لباسی که به این دیدگاهها و اعمال، متمایل باشد، به همان مقدار، صوفی است. این نحوه ارزیابی، همیشه ما را به نتیجهی معتدل میرساند. این که معظم له میفرمایند: «فقیه، نائینیه! فقیه، بروجردیه! فقیه حائریه! فقیه اینانند که میگویند: سینه بزنید، زنجیر بزنید، خون هم جاری بشه، بشه! اینه فقیه! فقاهت اینه!» منجر به نظریهی معتدل برای شناختن جریان فقاهت نمیشود. به عبارت ساده، باید حدود و مرزها و تعریفهای «فقاهت» را بیان کنیم نه این که فلانی و فلانی را به عنوان «فقاهت» معرفی نماییم؛ زیرا اگر این بزرگان، «فقاهت» باشند، مخالفت با نظرات فقهی و اصولی آنان، به معنی مخالفت با فقاهت خواهد بود. در حالی که تمام مراجع معظم تقلید، در درس خارج خود، به نقد نظرات استادان فقه و اصول خود میپردازند و هیچوقت این کار، به معنی نفی فقاهت قلمداد نمیشود. از حضرت آیت الله وحید میپرسیم: آیا حضرتعالی هیچگاه از آیات عظام نائینی و بروجردی و حائری، اشکال نگرفتهاید و نظراتشان را دربست قبول دارید؟! یا اشکال گرفتهاید که اگر اشکال گرفته باشید، معلوم میشود مخالف فقاهت هستید!! نتیجهی کلام، این شد که: ۱. دین مبین اسلام و کمر خاتم النبیین، آنقدر سست و ضعیف نیست که با کوچکترین کلمهای بشکند. ۲. روایتی که بیان فرمودند، دلالت بر استحباب فریاد کشیدن در عزای حضرت سید الشهداء (علیهالسلام) ندارد، هر چند شاید بتوان با برخی دیگر از روایات، استحباب آن را اثبات نمود. ۳. این نحوه سخن گفتن، شنونده را به این توهم میاندازد که گوینده، در صدد اسقاط سایر فقها و علما و اثبات خویش است. ۴. نباید «فقاهت» را با افراد خاصی سنجید، بلکه باید افراد را با «جریان ناب فقاهت شیعی» سنجید تا نتیجهی درست و معتدل، به دست آید.
و الحمد لله اولاً و آخراً حاج فردوسی
:: برچسبها:
حاج فردوسي,
منهاج فردوسيان,
قرآن,
عرفان,
اسلام ناب,
تشيع خالص,
سير و سلوک,
سير الي الله,
معرفت,
معرفة الله,
قاضي,
علامه طباطبايي,
علامه طهراني,
منهاجي,
نقد منهاج فردوسيان,
اشکالات منهاج فردوسيان,
اشکال حاج فردوسي,
ظهور,
امام زمان,
امام عصر,
بهجت,
آيت الله بهجت,
سيد هاشم حداد,
پناهيان,
محمد شجاعي,
مرکز نشر,
آيت الله,
تصوف,
صوفي,
رسم الخط,
قرآن,
القرآن العظيم,
القرآن العزيز,
القرآن المجيد,
رسم الخط حاج فردوسي,
رسم الاملاء,
|
|
نوشته شده توسط دانیال اصغری در 18 مهر 1396 |
|
|
|
|
اشکال بر نقد مراجع تقلید!
|
سلام / نقد بر مرجع تقلید دیگه نشنیده بودیم که شما انجام دادین. /
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باسمه تعالی
سلام علیکم اولاً: مرجع تقلید، معصوم نیست که عاری از خطا باشد و نتوان او را نقد کرد. پس نباید از نقد مراجع تقلید، تعجب کنید و آن را کاری عجیب و جدید بدانید. ثانیاً: اگر در درس آقایان مراجع تقلید، حضور یابید، خواهید دید که هم آن عزیزان، از استادان خود، نقل و نقد میکنند و هم شاگردان، به صورت زنده و رو در رو، از استاد و مواضعش انتقاد و اشکال میکنند. نکتهی جالب، این است که مراجع معظم تقلید، با سعهی صدر و روی خوش، به اشکالات و انتقادات شاگردان خود، گوش داده و به آنها پاسخ میدهند. ثالثاً: نباید برای منصبی که حدود مشخصی ندارد و برخی نالایقان، با صرف مبالغی وجوه نقد، توانستهاند جمعی سادهدل را بر گرد خویش، جمع آورده و ادعای مرجعیت نمایند، مصونیت از انتقاد، قائل شوید. اگر این باب شود که از مراجع تقلید، نمیتوان انتقاد کرد، فرصتطلبانی پیدا خواهند شد که با جمعآوری گروهی در اطراف خود، خویش را مرجع تقلید معرفی نموده و از معرض انتقاد سالم و سازنده، دور سازند؛ که در این صورت، کار عوام، سخت و سختتر شده و حیرت و سرگردانیشان روز افزون خواهد بود. رابعاً: ما در دینداری خود، با هیچ شخصی تعارف نداریم. مرجع تقلید، آبرویش را از دین خدا گرفته است نه این که دین خدا، آبرویش را از مرجع تقلید گرفته باشد. پس وقتی مرجع تقلید، به جای این که بلندگوی شرع انور باشد، قدم در راه ذوقیات و علایق و سلایق خود بگذارد و خواستهی خود را به جای خواستهی دین، بیان نماید، بر شاگردان اوست که او را تحذیر و عوام مردم را از تعسف او، با خبر نمایند. خامساً: توصیه میکنم از شخصیتزدگی، بپرهیزید و همچنان که توصیهی اولیای دین است، مردمان را با دین خدا بسنجید نه این که دین خدا را با مردمان بسنجید. ملاک ما، ثقلین است یعنی قرآن کریم و روایات معتبر از عترت طاهره (علیهم السلام)، پس آنچه مطابق با ثقلین بود را بپذیرید و آنچه مطابق نبود را رها کنید تا کمال یابید و به سعادت ابدی برسید. ان شاء الله
موفق باشید حاج فردوسی
:: برچسبها:
حاج فردوسي,
منهاج فردوسيان,
قرآن,
عرفان,
اسلام ناب,
تشيع خالص,
سير و سلوک,
سير الي الله,
معرفت,
معرفة الله,
قاضي,
علامه طباطبايي,
علامه طهراني,
منهاجي,
نقد منهاج فردوسيان,
اشکالات منهاج فردوسيان,
اشکال حاج فردوسي,
ظهور,
امام زمان,
امام عصر,
بهجت,
آيت الله بهجت,
سيد هاشم حداد,
پناهيان,
محمد شجاعي,
مرکز نشر,
آيت الله,
تصوف,
صوفي,
رسم الخط,
قرآن,
القرآن العظيم,
القرآن العزيز,
القرآن المجيد,
رسم الخط حاج فردوسي,
رسم الاملاء,
|
|
نوشته شده توسط دانیال اصغری در 18 مهر 1396 |
|
|
|
|
ماجرای حضرت موسی و خضر (علیهماالسلام)
|
باسمه تعالی
با سلام و دعای خیر در سایت متقین منسوب به فرزند حاج سید محمد حسین حسینی تهرانی (صاحب تألیفات عدیده از جمله معاد شناسی و …) تحلیلی از سید هاشم حداد نسبت به ملاقات حضرت خضر و حضرت موسی (ع) ارائه شده است که برخی دانشجویان از جنابعالی خواهش دارند با توجه به عظمت حضرت موسی آن پیامبر اولوالعزم الهی تحلیل خود را در خصوص تحلیل آقای حداد ارائه دهید. ضمن آنکه این مطلب با آب و تاب فراوانی در آن سایت نقل شده و ما جهت استحضار عین آن را تقدیم میداریم: سید محمد محسن حسینی: روزی در محضر عارف کامل حضرت حاج سید هاشم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ بودم، سخن از ماجرای حضرت موسی و خضر علیهما السّلام به میان آمد و اینکه از آیه استفاده میشود: مقام و مرتبۀ حضرت خضر بالاتر از حضرت موسی بوده است، زیرا تقاضای تعلیم و رشد نموده است. مرحوم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند: خیر، مطلب اینچنین نیست. حضرت موسی پیامبر اولواالعزم بود و صاحب کتاب و شریعت بود، و حضرت خضر در آن زمان در تحت شریعت و دین و آیین حضرت بوده است، حال چگونه میتوان تصوّر نمود که مرتبه و منزلت حضرت خضر بالاتر از حضرت موسی بوده است؟ بلکه مطلب غیر از این است. حضرت موسی علیه السّلام از آنجا که صاحب شریعت و کتاب و قانون و تکلیف بود، حقیقت وجود و نفس و قلب او با واقعیت این مرتبه از اراده و مشیت الهی که نزول کتاب و شریعت و قانون است، متّحد گشته بود و امری جز این در نفس و قلب و ضمیر او اصلاً وجود و حضور نداشت. او اراده و مشیت پروردگار را صرفاً در تجلّی و ظهور او در عالم کثرت بر اساس رعایت تکالیف ظاهریه و احکام عامّه تماشا میکرد، و بر همین اساس هم در میان مردم به رتق و فتق امور میگذراند. حضرت موسی علیه السّلام مقام مشیت و ارادۀ حقّ را یکسو مینگریست و ادراک او بر این بود که جریان نظام اجتماعی و تربیت و تدبیر فقط بر اساس معادلات ظاهری و متعارف که منطبق با شریعت اوست باید انتظام یابد، و هر پدیده و رخدادی خارج از این چهارچوب خلاف اراده و رضا و مشیت پروردگار است و باید از آن جلوگیری نمود، گرچه فاعل آن فرد صالح و مطیع اوامر پروردگار و حتّی از انبیا و اولیا باشد. و اگر حضرت موسی علیه السّلام در زمان امام صادق علیه السّلام بود و صحنۀ اطاعت امر آن حضرت توسّط هارون مکّی را مشاهده میکرد، قطعاً همان اعتراض و ایراد را به آن حضرت وارد میساخت … مرحوم حدّاد ـ قدّس الله سرّه ـ میفرمودند: با روشن شدن این حقیقت و مسائلی که اتّفاق افتاد، حضرت موسی علیه السّلام دریافت مسألۀ تجلّی ذات خداوند بر نفوس بشری فقط و فقط در محدودۀ نفس و ضمیر و قلب او نیست، بلکه مطلب بسیار بالاتر از این حرفهاست، و جلوۀ حقّ در مظاهر مختلف نه در حدّ فهم و ادراک و احساس ما است، و چه بسا اسرار و رموزی است که ابداً فکر و قلب ما بدان راه ندارد و به کُنه آن نخواهد رسید. و البته این مسأله برای رشد و باز شدن افق جدید معرفتی و کشفی حضرت موسی علیه السّلام بوده است که بدین وسیله حاصل شد و مقصود حضرت موسی علیه السّلام برآورده گردید. این بود فرمایشات حضرت حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ در قضیه موسی و خضر علیهما السّلام. (به نقل از کتاب اسرار ملکوت)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باسمه تعالی
سلام علیکم اولاً: توجه داشته باشید که اثبات و انکار این قضیه، هیچ نقش مثبت تربیتی ندارد. لذا صرف وقت در آن، به نحوی تباه کردن عمر شریف است. پس بهتر است به جای بحث کردن بر روی اینگونه مسائل بیثمر، جوانی و نشاط خود را مصروف در اصلاح دیدگاهها و اعمال بر طبق واضحات و مسلّمات کتاب و سنت و عترت نمایید. ثانیاً: آیات و روایات معتبر، از این که این اتفاق، قبل از بعثت حضرت کلیم الله (علیهالسلام) به رسالت، بوده یا بعد از رسالت، ساکت است. ثالثاً: با توجه به این که حضرت موسای کلیم (علیهالسلام)، پیامبر اولوالعزم و صاحب شریعت است، اگر این اتفاقات را بعد از رسالت آن حضرت بدانیم، حضرت خضر (سلام الله علیه) که از امت ایشان محسوب میشده، کافر خواهد بود. به عبارت دیگر، وقتی فردی از امت، به پیامبرش ـ که واسطهی تشریعی بین او و خدای تعالیست ـ بگوید: «هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ» (سورهی کهف، آیهی ۷۸) ترجمه: این، جداییای بین من و توست، کافر میشود. در حالی که گزارشی از کافر شدنِ جناب خضر (سلام الله علیه) در دست نیست و بلکه بر عکس، آن جناب، از ذخیرههای الهی برای یاری استاد حاضر (ارواحنافداه) در عصر ظهور خواهد بود. با این حساب، این سخن مرحوم حداد که میگوید: «حضرت خضر در آن زمان در تحت شریعت و دین و آیین حضرت بوده است» نادرست خواهد بود. و همچنین این که میگوید: «حضرت موسی علیه السّلام از آنجا که صاحب شریعت و کتاب و قانون و تکلیف بود …» نیز مخدوش است، زیرا گفتیم که از ظواهر امر، چنان بر میآید که این جریان، قبل از بعثت آن حضرت به رسالت است. اما این تحلیل که: «حضرت موسی علیه السّلام مقام مشیت و ارادۀ حقّ را یکسو مینگریست و ادراک او بر این بود که جریان نظام اجتماعی و تربیت و تدبیر، فقط بر اساس معادلات ظاهری و متعارف باید انتظام یابد، و هر پدیده و رخدادی خارج از این چهارچوب خلاف اراده و رضا و مشیت پروردگار است و باید از آن جلوگیری نمود، گرچه فاعل آن فرد صالح و مطیع اوامر پروردگار و حتّی از انبیا و اولیا باشد … و البته این مسأله برای رشد و باز شدن افق جدید معرفتی و کشفی حضرت موسی علیه السّلام بوده است که بدین وسیله حاصل شد و مقصود حضرت موسی علیه السّلام برآورده گردید»، خالی از وجه نیست. به عبارت ساده، شاید بتوان برخورد آن حضرت با جناب خضر (سلام الله علیه) را مرحلهای از تربیت و آماده شدن برای عهدهداری رسالت عظیم دانست.
موفق باشید حاج فردوسی
:: برچسبها:
حاج فردوسي,
منهاج فردوسيان,
قرآن,
عرفان,
اسلام ناب,
تشيع خالص,
سير و سلوک,
سير الي الله,
معرفت,
معرفة الله,
قاضي,
علامه طباطبايي,
علامه طهراني,
منهاجي,
نقد منهاج فردوسيان,
اشکالات منهاج فردوسيان,
اشکال حاج فردوسي,
ظهور,
امام زمان,
امام عصر,
بهجت,
آيت الله بهجت,
سيد هاشم حداد,
پناهيان,
محمد شجاعي,
مرکز نشر,
آيت الله,
تصوف,
صوفي,
رسم الخط,
قرآن,
القرآن العظيم,
القرآن العزيز,
القرآن المجيد,
رسم الخط حاج فردوسي,
رسم الاملاء,
|
|
نوشته شده توسط دانیال اصغری در 18 مهر 1396 |
|
|
|
|
وصف بهشت
|
[۱۲۰] سند: ذَکرَ النَّبِی (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) الحُورَ العِینَ. فَقَالَتْ أُمُّ سَلَمَهَ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یا رَسُولَ اللهِ أَ مَا لَنَا فَضْلٌ عَلَیهِنَّ؟ قَالَ: بَلَی بِصَلَاتِکنَّ وَ صِیامِکنَّ وَ عِبَادَتِکنَّ للهِ بِمَنْزِلَهِ الظَّاهِرَهِ عَلَی البَاطِنَهِ وَ حَدَّثَ أَنَّ الحُورَ العِینَ خَلَقَهُنَّ اللهُ فِی الجَنَّهِ مَعَ شَجَرِهَا وَ حَبَسَهُنَّ عَلَی أَزْوَاجِهِنَّ فِی الدُّنْیا. عَلَی کلِّ وَاحِدَهٍ مِنْهُنَّ سَبْعُونَ حُلَّهً یرَی بَیاضُ سُوقِهِنَّ مِنْ وَرَاءِ الحُلَلِ السَّبْعِینَ کمَا تُرَی الشَّرَابُ الأَحْمَرُ فِی الزَّجَاجَهِ البَیضَاءِ وَ کالسِّلْک الأَبْیضِ فِی الیاقُوتِ الحَمْرَاءِ. یجَامِعُهَا فِی قُوَّهِ مِائَهِ رَجُلٍ فِی شَهْوَهِ أَرْبَعِینَ سَنَهً وَ هُنَّ أَتْرَابٌ أَبْکارٌ عَذَارَی. کلَّمَا نَکحَتْ صَارَتْ عَذْرَاءَ. «لَمْ یطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ» (۱) یقُولُ لَمْ یمَسَّهُنَّ إِنْسِی وَ لَا جِنِّی قَطُّ. «فِیهِنَّ خَیراتٌ حِسانٌ» (۲) یعْنِی خَیرَاتُ الأَخْلَاقِ، حِسَانُ الوُجُوهِ. «کأَنَّهُنَّ الیاقُوتُ وَ المَرْجانُ» (۳) یعْنِی صَفَاءَ الیاقُوتِ وَ بَیاضَ اللُّؤْلُؤِ. قَالَ: وَ إِنَّ فِی الجَنَّهِ لَنَهَراً حَافَتَاهُ الجَوَارِی فَیوحِی إِلَیهِنَّ الرَّبُّ تَبَارَک وَ تَعَالَی: أَسْمِعْنَ عِبَادِی تَمْجِیدِی وَ تَسْبِیحِی وَ تَحْمِیدِی. فَیرْفَعْنَ أَصْوَاتَهُنَّ بِالحَانٍ وَ تَرْجِیعٍ لَمْ یسْمَعِ الخَلَائِقُ مِثْلَهَا قَطُّ. فَتَطْرَبُ أَهْلُ الجَنَّهِ وَ إِنَّهُ لَتُشْرِفُ عَلَی وَلِی اللهِ المَرْأَهُ لَیسَتْ مِنْ نِسَائِهِ مِنَ السَّجْفِ فَمَلَأَتْ قُصُورَهُ وَ مَنَازِلَهُ ضَوْءاً وَ نُوراً فَیظُنُّ وَلِی اللهِ أَنَّ رَبَّهُ أَشْرَفَ عَلَیهِ أَوْ مَلَک مِنْ مَلَائِکتِهِ. فَیرْفَعُ رَأْسَهُ فَإِذَا هُوَ بِزَوْجَهٍ قَدْ کادَتْ یذْهَبُ نُورُهَا نُورَ عَینَیهِ. قَالَ: فَتُنَادِیهِ قَدْ آنَ لَنَا أَنْ تَکونَ لَنَا مِنْک دَوْلَهٌ. قَالَ: فَیقُولُ لَهَا: وَ مَنْ أَنْتِ؟ فَتَقُولُ: أَنَا مِمَّنْ ذَکرَ اللهُ فِی القُرْآنِ «لَهُمْ ما یشاؤُنَ فِیها وَ لَدَینا مَزِیدٌ» (۴) فَیجَامِعُهَا فِی قُوَّهِ مِائَهِ شَابٍّ وَ یعَانِقُهَا سَبْعِینَ سَنَهً مِنْ أَعْمَارِ الأَوَّلِینَ. وَ مَا یدْرِی أَ ینْظُرُ إِلَی وَجْهِهَا أَمْ إِلَی خَلْفِهَا أَمْ إِلَی سَاقِهَا فَمَا مِنْ شَیءٍ ینْظُرُ إِلَیهِ مِنْهَا إِلَّا رَأَی وَجْهَهُ مِنْ ذَلِک المَکانِ مِنْ شِدَّهِ نُورِهَا وَ صَفَائِهَا. ثُمَّ تُشْرِفُ عَلَیهَا أُخْرَی أَحْسَنُ وَجْهاً وَ أَطْیبُ رِیحاً مِنَ الأُولَی، فَتُنَادِیهِ فَتَقُولُ: قَدْ آنَ لَنَا أَنْ یکونَ لَنَا مِنْک دَوْلَهٌ. فَیقُولُ لَهَا: وَ مَنْ أَنْتِ؟ فَتَقُولُ: أَنَا مَنْ ذَکرَ اللهُ فِی القُرْآنِ «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِی لَـهُم مِنْ قُرَّهِ أَعْینٍ جَزاءً بِما کانُوا یعْمَلُونَ» (۵) قَالَ: وَ مَا مِنْ أَحَدٍ یدْخُلُ الجَنَّهَ إِلَّا کانَ لَهُ مِنَ الأَزْوَاجِ خَمْسُمِائَهِ حَوْرَاءَ مَعَ کلِّ حَوْرَاءَ سَبْعُونَ غُلَاماً وَ سَبْعُونَ جَارِیهً کأَنَّهُنَّ اللُّؤْلُؤُ المَنْثُورُ، کأَنَّهُنَّ اللُّؤْلُؤُ المَکنُونُ. وَ تَفْسِیرُ المَکنُونِ بِمَنْزِلَهِ اللُّؤْلُؤِ فِی الصَّدَفِ، لَمْ تَمَسَّهُ الأَیدِی وَ لَمْ تَرَهُ الأَعْینُ وَ أَمَّا المَنْثُورُ فَیعْنِی فِی الکثْرَهِ. وَ لَهُ سَبْعُ قُصُورٍ فِی کلِّ قَصْرٍ سَبْعُونَ بَیتاً، فِی کلِّ بَیتٍ سَبْعُونَ سَرِیراً، عَلَی کلِّ سَرِیرٍ سَبْعُونَ فِرَاشاً، عَلَیهَا زَوْجَهٌ مِنَ الحُورِ العِینِ، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمُ الأَنْهارُ؛ أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیرِ آسِنٍ صَافٍ لَیسَ بِالکدِرِ، وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ لَمْ یخْرُجْ مِنْ ضُرُرِ المَوَاشِی، وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی لَمْ یخْرُجْ مِنْ بُطُونِ النَّحْلِ، وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّهٍ لِلشَّارِبِینَ لَمْ یعْصِرْهُ الرِّجَالُ بِأَقْدَامِهِمْ. فَإِذَا اشْتَهَوُا الطَّعَامَ جَاءَهُمْ طُیورٌ بِیضٌ یرْفَعْنَ أَجْنِحَتَهُنَّ فَیأْکلُونَ مِنْ أَی الالوَانِ اشْتَهَوْا جُلُوساً إِنْ شَاءُوا، أَوْ مُتَّکئِینَ. وَ إِنِ اشْتَهَوُا الفَاکهَهَ تَسَعَّبَتْ إِلَیهِمُ الأَغْصَانُ فَأَکلُوا مِنْ أَیهَا اشْتَهَوْا قَالَ: «وَ المَلائِکهُ یدْخُلُونَ عَلَیهِمْ مِنْ کلِّ بابٍ. سَلامٌ عَلَیکمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ» (۶) فَبَینَا هُمْ کذَلِک إِذْ یسْمَعُونَ صَوْتاً مِنْ تَحْتِ العَرْشِ: یا أَهْلَ الجَنَّهِ کیفَ تَرَوْنَ مُنْقَلَبَکمْ؟ فَیقُولُونَ: خَیرُ المُنْقَلَبِ مُنْقَلَبُنَا وَ خَیرُ الثَّوَابِ ثَوَابُنَا. قَدْ سَمِعْنَا الصَّوْتَ وَ اشْتَهَینَا النَّظَرَ إِلَی أَنْوَارِ جَلَالِک وَ هُوَ أَعْظَمُ ثَوَابِنَا وَ قَدْ وَعَدْتَهُ وَ لَا تُخْلِفُ المِیعَادَ. فَیأْمُرُ اللهُ الحُجُبَ فَیقُومُ سَبْعُونَ الفَ حِجَابٍ فَیرْکبُونَ عَلَی النُّوقِ وَ البَرَاذِینِ وَ عَلَیهِمُ الحُلِی وَ الحُلَلُ فَیسِیرُونَ فِی ظِلِّ الشَّجَرِ حَتَّی ینْتَهُوا إِلَی دَارِ السَّلَامِ وَ هِی دَارُ اللهِ، دَارُ البَهَاءِ وَ النُّورِ وَ السُّرُورِ وَ الکرَامَهِ فَیسْمَعُونَ الصَّوْتَ فَیقُولُونَ: یا سَیدَنَا سَمِعْنَا لَذَاذَهَ مَنْطِقِک فَأَرِنَا نُورَ وَجْهِک فَیتَجَلَّی لَـهُم سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی حَتَّی ینْظُرُونَ إِلَی نُورِ وَجْهِهِ تَبَارَک وَ تَعَالَی، المَکنُونِ مِنْ عَینِ کلِّ نَاظِرٍ فَلَا یتَمَالَکونَ حَتَّی یخِرُّوا عَلَی وُجُوهِهِمْ سُجَّداً فَیقُولُونَ: سُبْحَانَک مَا عَبَدْنَاک حَقَّ عِبَادَتِک یا عَظِیمُ. فَیقُولُ: عِبَادِی ارْفَعُوا رُءُوسَکمْ لَیسَ هَذِهِ بِدَارِ عَمَلٍ إِنَّمَا هِی دَارُ کرَامَهٍ وَ مَسْأَلَهٍ وَ نَعِیمٍ. قَدْ ذَهَبَتْ عَنْکمُ اللُّغُوبُ وَ النَصَبُ. فَإِذَا رَفَعُوهَا رَفَعُوهَا وَ قَدْ أَشْرَقَتْ وُجُوهُهُمْ مِنْ نُورِ وَجْهِهِ سَبْعِینَ ضِعْفاً. ثُمَّ یقُولُ تَبَارَک وَ تَعَالَی: یا مَلَائِکتِی أَطْعِمُوهُمْ وَ اسْقُوهُمْ. فَیؤْتُونَ بِالوَانِ الأَطْعِمَهِ لَمْ یرَوْا مِثْلَهَا قَطُّ فِی طَعْمِ الشَّهْدِ وَ بَیاضِ الثَّلْجِ وَ لِینِ الزُّبْدِ. فَإِذَا أَکلُوهُ قَالَ بَعْضُهُنَّ لِبَعْضٍ: کانَ طَعَامُنَا الَّذِی خَلَّفْنَاهُ فِی الجَنَّهِ عِنْدَ هَذَا حُلُماً. ثُمَّ یقُولُ الجَبَّارُ تَبَارَک وَ تَعَالَی: یا مَلَائِکتِی اسْقُوهُمْ. فَیؤْتُونَ بِأَشْرِبَهٍ فَیقْبِضُهَا وَلِی اللهِ، فَیشْرَبُ شَرْبَهً لَمْ یشْرَبْ مِثْلَهَا قَطُّ. ثُمَّ یقُولُ: یا مَلَائِکتِی طَیبُوهُمْ. فَتَأْتِیهِمْ رِیحٌ مِنْ تَحْتِ العَرْشِ بِمِسْک أَشَدَّ بَیاضاً مِنَ الثَّلْجِ تُغَیرُ وُجُوهَهُمْ وَ جِبَاهَهُمْ وَ جُنُوبَهُمْ تُسَمَّی المُثِیرَهَ فَیسْتَمْکنُونَ مِنَ النَّظَرِ إِلَی نُورِ وَجْهِهِ. فَیقُولُونَ: یا سَیدَنَا حَسْبُنَا لَذَاذَهُ مَنْطِقِک وَ النَّظَرُ إِلَی نُورِ وَجْهِک لَا نُرِیدُ بِهِ بَدَلًا وَ لَا نَبْتَغِی بِهِ حِوَلًا. فَیقُولُ الرَّبُّ تَبَارَک وَ تَعَالَی: إِنِّی أَعْلَمُ أَنَّکمْ إِلَی أَزْوَاجِکمْ مُشْتَاقُونَ وَ أَنَّ أَزْوَاجَکمْ إِلَیکمْ مُشْتَاقَاتٌ. فَیقُولُونَ: یا سَیدَنَا مَا أَعْلَمَک بِمَا فِی نُفُوسِ عِبَادِک؟! فَیقُولُ: کیفَ لَا أَعْلَمُ وَ أَنَا خَلَقْتُکمْ وَ أَسْکنْتُ أَرْوَاحَکمْ فِی أَبْدَانِکمْ ثُمَّ رَدَدْتُهَا عَلَیکمْ بَعْدَ الوَفَاهِ، فَقُلْتُ: اسْکنِی فِی عِبَادِی خَیرَ مَسْکنٍ ارْجِعُوا إِلَی أَزْوَاجِکمْ. فَیقُولُونَ: یا سَیدَنَا اجْعَلْ لَنَا شَرْطاً. قَالَ: فَإِنَّ لَکمْ کلَّ جُمُعَهٍ زَوْرَهً مَا بَینَ الجُمُعَهِ إِلَی الجُمُعَهِ سَبْعَهُ آلَافِ سَنَهٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. فَینْصَرِفُونَ فَیعْطَی کلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ رُمَّانَهً خَضْرَاءَ فِی کلِّ رُمَّانَهٍ سَبْعُونَ حُلَّهً لَمْ یرَهَا النَّاظِرُونَ المَخْلُوقُونَ فَیسِیرُونَ فَیتَقَدَّمُهُمْ بَعْضُ الوِلْدَانِ حَتَّی یبَشِّرُوا أَزْوَاجَهُمْ وَ هُنَّ قِیامٌ عَلَی أَبْوَابِ الجِنَانِ. فَلَمَّا دَنَا مِنْهَا نَظَرَتْ إِلَی وَجْهِهِ فَأَنْکرَتْهُ مِنْ غَیرِ سُوءٍ فَقَالَتْ: حَبِیبِی لَقَدْ خَرَجْتَ مِنْ عِنْدِی وَ مَا أَنْتَ هَکذَا! فَیقُولُ: حَبِیبَتِی تَلُومِینَنِی أَنْ أَکونَ هَکذَا وَ قَدْ نَظَرْتُ إِلَی نُورِ وَجْهِ رَبِّی تَبَارَک وَ تَعَالَی فَأَشْرَقَ وَجْهِی مِنْ نُورِ وَجْهِهِ؟! ثُمَّ یعْرِضُ عَنْهَا فَینْظُرُ إِلَیهَا نَظْرَهً فَیقُولُ: حَبِیبَتِی لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِک وَ مَا کنْتِ هَکذَا! فَتَقُولُ: حَبِیبِی تَلُومُنِی أَنْ أَکونَ هَکذَا وَ قَدْ نَظَرْتُ إِلَی وَجْهِ النَّاظِرِ إِلَی نُورِ وَجْهِ رَبِّی فَأَشْرَقَ وَجْهِی مِنْ وَجْهِ النَّاظِرِ إِلَی نُورِ وَجْهِ رَبِّی سَبْعِینَ ضِعْفاً؟! فَتُعَانِقُهُ مِنْ بَابِ الخَیمَهِ وَ الرَّبُّ تَبَارَک وَ تَعَالَی یضْحَک إِلَیهِمْ. فَینَادُونَ بِأَصَابِعِهِمْ «الحَمْدُ للهِ الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الحَزَنَ إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکورٌ» (۷) قَالَ: ثُمَّ إِنَّ الرَّبَّ تَبَارَک وَ تَعَالَی یأْذَنُ لِلنَّبِیینَ فَیخْرُجُ رَجُلٌ فِی مَوْکبٍ حَوْلَهُ المَلَائِکهُ وَ النُّورُ أَمَامَهُمْ فَینْظُرُ إِلَیهِ أَهْلُ الجَنَّهِ فَیمُدُّونَ أَعْنَاقَهُمْ إِلَیهِ فَیقُولُونَ: مَنْ هَذَا؟! إِنَّهُ لَکرِیمٌ عَلَی اللهِ. فَیقُولُ المَلَائِکهُ: هَذَا المَخْلُوقُ بِیدِهِ وَ المَنْفُوخُ فِیهِ مِنْ رَوْحِهِ وَ المُعَلَّمُ لِلْأَسْمَاءِ هَذَا آدَمُ، قَدْ أُذِنَ لَهُ عَلَی اللهِ. ثُمَّ یخْرُجُ رَجُلٌ فِی مَوْکبٍ حَوْلَهُ المَلَائِکهُ قَدْ صَفَّتْ أَجْنِحَتَهَا وَ النُّورُ أَمَامَهُمْ. فَیمُدُّ إِلَیهِ أَهْلُ الجَنَّهِ أَعْنَاقَهُمْ فَیقُولُونَ: مَنْ هَذَا؟! فَتَقُولُ المَلَائِکهُ: هَذَا الخَلِیلُ إِبْرَاهِیمُ قَدْ أُذِنَ لَهُ عَلَی اللهِ. ثُمَّ یخْرُجُ رَجُلٌ فِی مَوْکبٍ حَوْلَهُ المَلَائِکهُ قَدْ صَفَّتْ أَجْنِحَتَهَا وَ النُّورُ أَمَامَهُمْ. فَیمُدُّ إِلَیهِ أَهْلُ الجَنَّهِ أَعْنَاقَهُمْ فَیقُولُونَ: مَنْ هَذَا؟! فَیقُولُ: هَذَا مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ الَّذِی کلَّمَ اللهُ مُوسی تَکلِیماً قَدْ أُذِنَ لَهُ عَلَی اللهِ. ثُمَّ یخْرُجُ رَجُلٌ فِی مَوْکبٍ حَوْلَهُ المَلَائِکهُ قَدْ صَفَّتْ أَجْنِحَتَهَا وَ النُّورُ أَمَامَهُمْ فَیمُدُّ إِلَیهِ أَهْلُ الجَنَّهِ أَعْنَاقَهُمْ فَیقُولُونَ: مَنْ هَذَا الَّذِی قَدْ أُذِنَ لَهُ عَلَی اللهِ؟! فَتَقُولُ المَلَائِکهُ: هَذَا رُوحُ اللهِ وَ کلِمَتُهُ، هَذَا عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ. ثُمَّ یخْرُجُ رَجُلٌ فِی مَوْکبٍ فِی مِثْلِ جَمِیعِ مَوَاکبِ مَنْ کانَ قَبْلَهُ سَبْعِینَ ضِعْفاً حَوْلَهُ المَلَائِکهُ قَدْ صَفَّتْ أَجْنِحَتَهَا وَ النُّورُ أَمَامَهُمْ فَیمُدُّ إِلَیهِ أَهْلُ الجَنَّهِ أَعْنَاقَهُمْ فَیقُولُونَ: مَنْ هَذَا الَّذِی قَدْ أُذِنَ لَهُ عَلَی اللهِ؟! فَتَقُولُ المَلَائِکهُ: هَذَا المُصْطَفَی بِالوَحْی، المُؤْتَمَنُ عَلَی الرِّسَالَهِ، سَیدُ وُلْدِ آدَمَ، هَذَا النَّبِی مُحَمَّدٌ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ وَ سَلَّمَ کثِیراً. قَدْ أُذِنَ لَهُ عَلَی اللهِ. ثُمَّ یخْرُجُ رَجُلٌ فِی مَوْکبٍ حَوْلَهُ المَلَائِکهُ قَدْ صَفَّتْ أَجْنِحَتَهَا وَ النُّورُ أَمَامَهُمْ فَیمُدُّ إِلَیهِ أَهْلُ الجَنَّهِ أَعْنَاقَهُمْ فَیقُولُونَ: مَنْ هَذَا؟! فَیقُولُ المَلَائِکهُ: هَذَا أَخُو رَسُولِ اللهِ (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فِی الدُّنْیا وَ الآخِرَهِ. ثُمَّ یؤْذَنُ لِلنَّبِیینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ فَیوضَعُ لِلنَّبِیینَ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ وَ لِلصِّدِّیقِینَ سُرُرٌ مِنْ نُورٍ وَ لِلشُّهَدَاءِ کرَاسِی مِنْ نُورٍ. ثُمَّ یقُولُ الرَّبُّ تَبَارَک وَ تَعَالَی: مَرْحَباً بِوَفْدِی وَ زُوَّارِی وَ جِیرَانِی. یا مَلَائِکتِی أَطْعِمُوهُمْ فَطَالَ مَا أَکلَ النَّاسُ وَ جَاعُوا وَ طَالَ مَا رَوِی النَّاسُ وَ عَطِشُوا وَ طَالَ مَا نَامَ النَّاسُ وَ قَامُوا وَ طَالَ مَا أَمِنَ النَّاسُ وَ خَافُوا. فَیوضَعُ لَـهُم أَطْعِمَهٌ لَمْ یرَوْا مِثْلَهَا قَطُّ عَلَی طَعْمِ الشَّهْدِ وَ لِینِ الزُّبْدِ وَ بَیاضِ الثَّلْجِ. ثُمَّ یقُولُ: یا مَلَائِکتِی فَکهُوهُمْ فَیفَکهُونَهُمْ بِالوَانٍ مِنَ الفَاکهَهِ لَمْ یرَوْا مِثْلَهَا قَطُّ وَ رُطَبٍ عَذْبٍ دَسِمٍ عَلَی بَیاضِ الثَّلْجِ وَ لِینِ الزُّبْدِ» (۸) ترجمه: رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم): دربارهی حور العین سخن میگفتند. ام سلمه عرض کرد: پدر و مادرم به فدایتان باد ای رسول خدا، آیا ما [زنان مؤمنات] را بر آنان برتری است؟ فرمودند: آری، به واسطهی نماز و روزه و عبادتهایتان برای خدا [آنقدر بر حورالعین برتری دارید] مانند [برتری] رویهی لباس بر آستر [آن. سپس ادامه دادند:] همانا حور العین را خداوند در بهشت [همزمان] با [کاشتنِ] درخت[های] آن آفریده و برای [کامجویی] شوهرانشان [که] در دنیا [هستند] نگهشان داشته است. بر هر کدام از آنها هفتاد حلّه است که سفیدی ساقشان از ورای هفتاد حلُه دیده میشود همچنان که نوشیدنی سرخ در شیشهی سفید [بی رنگ] و نخ سفید در یاقوت سرخ [از بیرون آن،] دیده میشود. [مرد بهشتی] با قوّت صد مرد در یک دورهی چهل ساله با او نزدیکی میکند در حالی که آنها دوشیزگانی نارپستان و شوهر ندیدهاند. [حور العین به نحوی آفریده شده است که] هر زمان همبستری کند، [دوباره] باکره میشود. [آیهی] «دست هیچ انس و جنّی پیش از ایشان به آنها نرسیده است» میگوید: هیچ انسان و جنی آنها را هرگز لمس نکرده است. [آیهی] «در آنجا [زنانی] نکوخوی و نکورویند» یعنی خوش اخلاق و زیبا هستند. [آیهی] «گویی که آنها یاقوت و مرجانند» یعنی صافی یاقوت و سفیدی لؤلؤ [دارند]. [همچنین] فرمودند: در بهشت، جویباری است که در دو سویش کنیزکانی هستند. پروردگار تبارک و تعالی به آنها امر مینماید که به بندگانم تمجید و تسبیح و ستایش مرا بشنوانید. پس [آن کنیزکان] صدایشان را به نغمهها و سرودهایی بلند میکنند که آفریدگان، مانند آن را هرگز نشنیدهاند. پس [از شنیدن آن نغمههای دل انگیز،] اهل بهشت به وجد و طرب میآیند. [از دیگر نعمتهای بهشت، این است که] زنی [بهشتی] که از زنان مؤمن نیست [یعنی مؤمن او را از زنان خود نمیداند] بر دوستِ خدا از نهانخانه [سَرَک میکشد و] اشراف مییابد. پس قصرها و منزلهایش را پر از روشنی و نور میسازد. دوست خدا گمان میکند [تجلی خاص] پروردگار متعال یا فرشتهای از فرشتگان [عالیمقام] بر او اشراف یافته است. چون سرش را بلند میکند، زنی [در نهایت جمال] میبیند که نزدیک است نورش چشمان [آن مؤمن بهشتی] را از بین ببرد. [در این حال، آن زن زیباروی بهشتی] او را ندا میدهد: [اکنون] برای ما فرصت آن پیش آمد که از تو بهرهمند شویم؟! [مؤمن بهشتی با تعجب و شعف] میگوید: تو کیستی؟ [زن زیبای بهشتی] میگوید: من همان [نعمتی]ام که خدا در قرآن ذکر کرده است: «هر چه بخواهند در آنجا دارند، و پیش ما فزونتر [هم] هست» [من، از آن فزونتر هستم]. پس در توانِ [جنسی] صد [مردِ] جوان [برومند، با او] نزدیکی میکند و او را هفتاد سال در بغل میگیرد. [در آن حال] نمیداند به صورتش نگاه کند یا به پشت سرش یا به ساق پایش [چون همه جایش دلفریب و دیدنی است]. به هیچ کجای او نظر نمیکند مگر اینکه از شدت نورانیت و صاف بودن، صورتش را در آن میبیند. پس [بر مؤمن، زنی] زیبـاتر و خوشبـوتر از اولی، اشراف مییابد و ندایش میدهد: [اکنون] برای ما فرصت آن پیش آمد که از تو بهرهمند شویم. [مؤمن بهشتی با تعجب و شعف] میگوید: تو کیستی؟ [زن زیبای بهشتی] میگوید: من همان [نعمتی]ام که خدا در قرآن ذکر کرده است: «هیچ کس نمیداند چه چیز از آنچه روشنیبخش دیدگان است به [پاداش] آنچه انجام میدادند برای آنان پنهان شده است» [من از آن نعمتهای پنهان شده هستم]»
********************
۱ . سورهی رحمان، آیهی ۷۴. ۲ . سورهی رحمان، آیهی ۷۰. ۳ . سورهی رحمان، آیهی ۵۸. ۴ . سورهی ق، آیهی ۳۵. ۵ . سورهی سجده، آیهی ۱۷. ۶ . سورهی رعد، آیات ۲۳ و ۲۴. ۷ . سورهی فاطر، آیهی ۳۴. ۸. اختصاص، شیخ مفید، صفحهی ۳۵۰؛ بحار الانوار، جلد ۸، صفحهی ۲۰۸؛ تفسیر طبری، جلد ۵، صفحهی ۱۸۳؛ دُرّ المنثور، سیوطی، جلد ۳، صفحهی ۴۵۷.
:: برچسبها:
حاج فردوسي,
منهاج فردوسيان,
قرآن,
عرفان,
اسلام ناب,
تشيع خالص,
سير و سلوک,
سير الي الله,
معرفت,
معرفة الله,
قاضي,
علامه طباطبايي,
علامه طهراني,
منهاجي,
نقد منهاج فردوسيان,
اشکالات منهاج فردوسيان,
اشکال حاج فردوسي,
ظهور,
امام زمان,
امام عصر,
بهجت,
آيت الله بهجت,
سيد هاشم حداد,
پناهيان,
محمد شجاعي,
مرکز نشر,
آيت الله,
تصوف,
صوفي,
رسم الخط,
قرآن,
القرآن العظيم,
القرآن العزيز,
القرآن المجيد,
رسم الخط حاج فردوسي,
رسم الاملاء,
|
|
نوشته شده توسط دانیال اصغری در 18 مهر 1396 |
|
|
|
|
Powered By
|